قحط سالی دمشق

چنان قحط سالی شد اندر دمشق

که یاران فراموش کردند عشق

چنان آسمان بر زمین شد بخیل

که لب تر نکردند زرع و نخیل

بخوشید سرچشمه‌های قدیم

نماند آب، جز آب چشم یتیم

نبودی به جز آه بیوه زنی

اگر برشدی دودی از روزنی

چو درویش بی برگ دیدم درخت

قوی بازوان سست و درمانده سخت

نه در کوه سبزی نه در باغ شخ

ملخ بوستان خورده مردم ملخ

در آن حال پیش آمدم دوستی

از او مانده بر استخوان پوستی

وگرچه به مکنت قوی حال بود

خداوند جاه و زر و مال بود

بدو گفتم: ای یار پاکیزه خوی

چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی

بغرید بر من که عقلت کجاست؟

چو دانی و پرسی سؤالت خطاست

نبینی که سختی به غایت رسید

مشقت به حد نهایت رسید؟

نه باران همی آید از آسمان

نه بر می‌رود دود فریاد خوان

بدو گفتم: آخر تو را باک نیست

کشد زهر جایی که تریاک نیست

گر از نیستی دیگری شد هلاک

تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟

نگه کرد رنجیده در من فقیه

نگه کردن عالم اندر سفیه

که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق

نیاساید و دوستانش غریق

من از بینوایی نیم روی زرد

غم بینوایان رخم زرد کرد

نخواهد که بیند خردمند، ریش

نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش

یکی اول از تندرستان منم

که ریشی ببینم بلرزد تنم

منغص بود عیش آن تندرست

که باشد به پهلوی رنجور سست

چو بینم که درویش مسکین نخورد

به کام اندرم لقمه زهرست و درد

یکی را به زندان بری دوستان

کجا ماندش عیش در بوستان؟
سعدی شیرازی

*

ایینه ایله خیاط

سیری در دیوان زنده یاد پروین اعتصامی به زبان ترکی 
سراینده: حسین پسیان
ایینه ایله خیاط

ایینه نین دردی دئشیلدی، دئدی خیاطه بئله
آخشام اولدو نه قدر ایشله یه جک سن، سن هله
گئجه گوندوز ووروسان هئی منی سن، بیزلی ییسن
گونده یوز یول قانادیب، بیر دفعه اوف اوف دئمیسن
قانا باتدیم دئمه دین فلسفه سین یارماغیوی
بویا دین قانه منی، هم ده کی اؤز بارماغیوی
بیر دئمیرسن کی اوزون ساپ منی دالدان قووالیر
بعضی وقت من گئدیرم، ساپ قیریلیر یولدا قالیر
باشیم اوسته گئدیرم، دالدان هئی اوسگوهدو وورور
بزیرم لوت گزیرم، سینه ده قلبیم توتولور
درزی حیرصلندی دئدی تعریف ائدیرسن اؤزونو
خالق بیر جوت گؤزونن یاخشی گؤرور دار گؤزونو
سنلی منلی نه قدر یاخشی دی بیر لحظه گئدک
داغیلان قلب لره هیممت ائدیب روفه ائدک
چاغیراق پئسیان ایر تیکمه لی واردیر اوره یین
تیکک اما ائله بیل گؤیده قیریلدیر اله یین
*
منبع: مجلۀ آفتاب آذربایجان
*

خاطرات کودکی - رضا علی پور

من پُرم از خاطرات و قصه های کودکی
این که روباهی چگونه می فریبد زاغکی !

قصّهٔ افتادنٍ دندانٍ شیری از هُما
لاک پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی !

قصّهٔ گاوٍ حسن ، دارا و سارا و امین
روزٍ بارانی ، کتابٍ خیسٍ کُبری طِفلکی !

تیله بازی درحیاط و کوچه و فرشِ اتاق !
بر سرٍ کبریت و سکه ، یا که درب تَشتکی !

چای والفجر و سماور نفتیٍ کُنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد استکان بی نعلبکی !

سکّه ها و پول هایم ، ثروتٍ آن دوره ام
جمع می شد اندک اندک در درونٍ قُلّکی !

داستانٍ نوک طلا با مخمل و مادر بزرگ !
در دهی زیبا که زخمی گشته بچّه لَک لَکی !

هاچ زنبور عَسل ، نِل در فراق مادرش !
یادٍ دوران اوشین و نقطه های برفکی !

هشت سال از دورهٔ شیرین امّا تلخٍ ما
پر ز آژیرٍ خطر با حمله های موشکی !

آرزوها کوچک ، امّا ، در نگاهٍ ما بزرگ
آرزویم بوده من هم جبهه باشم اندکی !

تا کجاها می برد این خاطره امشب مرا
کاش می رفتم به آن دورانٍ خوبم ، دزدکی !

یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من
من به یاد و خاطراتت زنده ام ، ای کودکی !

دفتر‌ٍ مشقٍ دبستانم ببین
پر ز مُهرٍ آفرین ،‌ صد آفرین !

راستی ما شعرٍ باران داشتیم !
توی‌جنگلهای گیلان داشتیم !

گردشٍ یک روزٍ دیرین داشتیم !
شعرٍ زیبایی ز گلچین داشتیم !

راستی آن دفترٍ کاهی کجاست ؟!
عکس حوض آبٍ پُر ماهی کجاست ؟!

باز آیا ریز علی ها زنده اند ؟!
در حوادث جامه از تن کنده اند ؟!

کاش حالا ‌خاله کوکب زنده بود !
عطرٍ نانش خانه را آکنده بود !

ای معلّم خاطر و یادت به خیر
یادٍ درسٍ آب بابایت به خیر !

شمعٍ نور افشانٍ ‌یادٍ کودکان!
نامتان در لوحٍ جان شد جاودان !

هر‌کجا هستید ، هستی نوش تان !
‌ کامیابی گرمیٍ آغوشتان !

هم کلاسی های سالٍ کودکم
دسته‌گلهایی ‌ز یاس و میخکم !

باز از دل می کنم یادٍ شما
یادٍ قلبٍ سادهٔ شادٍ شما

باز باید یادٍ یک دیگر کنیم
تا به یادی ، شاد ، يکدیگر‌ کنیم

آدمی سر زنده از یاد است ، یاد !
رمزٍ عمرٍ آدمیزاد است یاد !
*
منبع : صفحه فیس بوک رضا علی پور