درس تاریخ
دخترم تاریخ را تکرارکرد
قصّۀ ساسانیان را بازگفت
تا بخاطر بسپرد آن قصّه را
چون به پایان آمد، از آغازگفت
*
بر زبانش همچو طوطی می گذشت
آنچه با او گفته بود استاد او
داستان اردشیربابکان
قصّۀ نوشیروان و داد او
*
قصّه ای از آن شکوه و فرّ وکام
کز فروغش چشم گردون خیره شد
زان جلال ایزدی کز جلوه اش
مهر و مه در چشم دشمن تیره شد
*
تا بدانجا کز گذشت روزگار
داستان خسروان از یاد رفت
تا بدانجا کز نهیب تند باد
خوشه های زرنشان بر باد رفت
*
اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست
بر کلامش لرزهٔ اندوه ریخت
تا نبینم در نگاهش یاس را
دیده اش از دیده من می گریخت
*
گفت: دیدی با زبان پاک ما
کینه توزی های آن تازی چه کرد؟
گفتمش: فردوسی پاکیزه رای
دیدی اما در سخن سازی چه کرد؟
*
گفت: دیدی پتک شوم روزگار
بارگاه تاجداران را شکست؟
گفتم: اما اشک خاقانی چو لعل
تاج شد بر تارک ایوان نشست
*
گفت: دیدی دست خصم تیره رای
جلوه را از نامۀ «تنسر» گرفت؟
گفتم: اما دفتر ما زیب و رنگ
از هزاران «تنسر» دیگر گرفت
*
گفت: از پرویز، جز افسانه ای
نیست باقی زان طلایی بوستان
گفتمش: با سعدی شیرین سخن
رو به سوی بوستان بادوستان
*
گفت: از چنگ نکیسا نغمه ای
از چه رو دیگر نمی آید به گوش؟
گفتمش: با شعر حافظ نغمه ها
سر دهد در گوش پندارت سروش
*
گفت: دیدی زیر تیغ دشمنان
رونق فرش بهارستان نماند؟
گفتمش: اما ز جامی یاد کن
کز سخن گل در بهارستان فشاند
*
گفت: در بنیان استغنای ما
آتشی فرهنگ سوز انگیختند
گفتم: اما سالها بگذشت وباز
دست در دامان ما آویختند
*
لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد
زادگاه گوهرش دریای ماست
در جهان، ماهی اگر تابنده شد
آفتابش بو علی سینای ماست
*
زیستن در خون ما آمیزه بود
نیستی را روح ما هرگز ندید
ققنسی گر سوخت، ازخاکسترش
ققنسی پر شورتر آمد پدید
*
جسم ما کوه است، کوهی استوار
کوه را اندیشه از کولاک نیست
روح ما دریاست،دریایی عظیم
هیچ دریا را ز طوفان باک نیست
*
آن همه سیلاب های خانه کَن
سوی دریا آمد و آرام شد
هر که در سر پخت سودایی زنام
پیش ما نام آوران گمنام شد
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر