الهی بمیری
که دیگر بدونم کجایی
بدونم ز عالم جدایی
الهی بمیری
نخنده به چشمت نگاهی
نمونه نگاهت به راهی
نگیری تو جامی ز هر دستی
ننوشی می از دست هر مستی
تا نمونه درون دل دگر هوسی
تا نریزه به پایت سرشک کسی
تا نبینی دگر گریه های مرا
تا ندونه کسی ماجرای مرا
الهی بمیری
این منم که هرگز نمیبرم
از دلم خیال تو را دگر
کی دهم غمت را به عالمی
این منم که دیوونه ی توام
با دلی که رسوای عالمه
خون و تار و پودش پر از غمه
الهی بمیری