خاطـرم با یاد تـو شـب زنـده داری می کند
لیلـی نـا مهـربـان ، بـا قیـس یـاری می کند
لیلـی نـا مهـربـان ، بـا قیـس یـاری می کند
رفتـه از دستـم جـوانـی در خـزان زنـدگـی
دیـده ام بـر نـو جـوانـی اشکبـاری می کنـد
امشبـی هـم در عـزای خاطـرات تلخ خـود
خاطـرم با خاطـرات خویش زاری می کند
رفتـه ای از دست مـن ، ای آشنـا با یـاد تـو
ایـن دل شـوریـده ام هـی می گساری میکند
بـی خبـر از حـال مـن آن نـازنیـن بـی وفـا
تـا سحـر بـا همسر خـود بچّه داری می کند
دوش لبخنـدش بـدیـدم خـاطـرم آسـوده شـد
آخر اودرنـزد خود احساس خواری می کند
منکه میسوزم دراین گرداب بی پایان عشق
قلب مـن مـی سـوزد او آتش بیاری می کند
تـا که در آیینـه بینـم ، چهـره ی افسـرده ام
دیـده ام بـر حال مـن خـونابـه باری می کند
"رافغ"آن دیوانگی های جوانی مُرد ورفت
پیـری ام آب اجـل بـر سینـه جاری می کند
غفار حسین نژاد " رافغ "