رنگ سیاه به نقاش گفت : بالاتر از سیاهی رنگی نیست ، همه چیز را سیاه بکش . رنگهای دیگر را روی بوم راه نده .
نقاش گفت :شب را می توانم سیاه بکشم ، اما درخت و گل و آفتاب را چه کار کنم ؟
رنگ سیاه گفت : آنها را هم سیاه بکش. ادم باید یا رومی روم باشد یا زنگی زنگ.
نقاش گفت : من اگر شیر را سیاه بکشم ، خیال می کنند قیر است. آیا به نظر شما صحیح است که مادری توی شیشه شیر بچه اش قیر بریزد ؟
رنگ سیاه گفت : چه اشکالی دارد ، کار نشد ندارد.
نقاش گفت : من چطور می توانم گل مریم را سیاه بکشم؟
رنگ سیاه گفت : از گل فروشی ها یاد بگیر که گل ها را با جوهر به هر رنگی که بخواهند درمی آورند.
نقاش گفت :قشنگی رنگین کمان به رنگارنگ بودن آن است.
رنگ سیاه گفت : کاش می شد از نردبان ماشین آتش نشانی بالا رفت و رنگین کمان را هم رنگ سیاه زد.
نقاش گفت : اگر رنگهای آبی و زرد و قرمز دست همدیگر را بگیرند و با هم نرقصند ، رنگ سفید پیدا نمی شود.
رنگ سیاه گفت : رنگ سفید به چه درد می خورد ، فضایش با فضای من یکی نیست.
نقاش گفت :اگر رنگهای زرد و قرمز با هم دوستانه صحبت نکنند ، رنگ نارنجی به وجود نمی آید.
رنگ سیاه گفت : حرف مرد یکی است.
نقاش گفت : تازه تو خودت هم شخصیت مستقل نداری و از ترکیب رنگهای سرخ و آبی پیدا شدی .
رنگ سیاه گفت: رنگ های سرخ و آبی سگ کی باشند؟
رنگ های سرخ و آبی با شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدند و به هم گفتند : عجب بی چشم و روست . بیا برگردیم به جای اول خودمان.رنگ های سرخ و آبی از هم جدا شدند و رنگ سیاه از بین رفت.