غزلی از حافظ
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشائی کردن
فکر دور است همانا که خطا می بینم
سوزِ دل، اشکِ روان، نالۀ شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
هردم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که درین پرده چها می بینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافۀ چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبّانِ خدا می بینم
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر