مخمس - شیخ بهائی

مخمسی بسیار زیبا از شیخ بهائی

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد بسراید، شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
*
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
*
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
*
هر در که زنم، صاحب آن خانه توئی تو
هر در که روم، پرتو کاشانه توئی تو
در میکده و دیر که جانانه توئی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو
مقصود توئی، کعبه و بتخانه بهانه
*
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
*
عاقل به قوانین خرد، راه تو پوید
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید
هرکس به زبانی، صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
*
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هرچند که عاصی است، ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
*

هیچ نظری موجود نیست: