آتاسؤزو


ایسته دییمیز یاریدی ، یئتیردی پروردگار

*

ایت ال چکدی ، موتال ال چکمیر

*

ایچریم اؤزومو یاندیریر ، ائشییم اؤزگه نی

*

ایته باخ ، قایساوادان پای اومور

*

آتا سؤزلری - سن

سن بالیغی آت دئنیزه بالیق دا بیلمه سه خالیق بیله ر 
سن دئدین من ده ایناندیم 
سن هله گئت آت اوتارماغا 
سنین کی سن ده منیم کی من ده 
سنین آندیوا اینانیم یا تویوغون له له یینه؟
*

آتاسؤزلری

تاتی دؤیه رسن آقجا چیخار ، کؤزری دؤیه رسن بوغدا
ائوی یانان منم ، الی کؤسوولو سن؟
ایکی کؤنول بیر اولسا ، تاپار دالدا یئرینی

تزه به ی گلیب ، کاکولونو یاندان قویور

کاسیب چؤرک تاپماز یئمه یه ، ایتینین آدین گوموش قویار

شرطی شوخومدا کسیر

کوتانی برک ده ، ایگیدی یامان گونده تانی

یک غزل از حسین منزوی

آب آرزو نداشت به غیر از روان شدن
دریا غمی نداشت مگر آسمان شدن
می خواست بال و پر زدن از خویشن قفس
چندان که تن رها شدن از خویش و جان شدن
آهن به فکر تیغ شدن بود و برگزید
در رنج بوته های زمان امتحان شدن
تاوان آشیانه به دوشی نوشته داشت
همچون نسیم در چمن و گل چمان شدن
آنانکه که کینه ور به گروه بدی زدند
قصدی نداشتند به جز مهربان شدن
باران من گدائی هر قطره ی تو را
باید نخست در صف دریا دلان شدن
با خاک آرزوی قدح گشتن است و بس
وآنگه برای جرعاه ای از تو دهان شدن
*

از زمزمه دلتنگیم - حسین منزوی

از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟

هنگامۀ حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»،

کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

*

بهشت و جهنم - زنده یاد شهریار

به جنت جنگ شیطان بود و آدم
خدا هم عذرشان را خواست از دم
فرود آوردشان در خاک و فرمود
جهنم با بهشت اینجاست توام
اگر صلح و صفا ، عالم بهشت است
و گر جنگ و جدل ، دنیا جهنم
در این صورت چه نابخرد کسانیم
که غمگین می کنیم این عیش خرم
مگر جنگ جهانی را ندیدیم
که آتش زد به سر تا پای عالم
چه سوزان آتشی کز بعد سی سال
هنوزش هست دنیا غرق ماتم
به حق آن خداوندی که ما را
گهی شادی جزا بخشد گهی غم
بیائید از محبت این جهان را
به خود جنت کنیم و آن جهان هم
*

بایاتی



قرنفولم دسته یم

بولبولم قفس ده یم

خبر وئرین یاریما

حسرتیندن خسته یم

*