کهلیک

کهلیین دیمدیی قان
دیلی قان دیمدیی قان
آغا دینسه سؤز اولماز
نؤکرین دیندیی قان
*

بایاتی

قوشا باخ ها قوشا باخ
قانادی سینمیشا باخ
عالمه یاغیش یاغدی
بیزه یاغان داشا باخ
*

اقبال لاهوری

آشنا هر خار را از قصه ما ساختی
در بیابان جنون بردی و رسوا ساختی
جرم ما از دانه ئی تقصیر او از سجده ئی
نی به آن بیچاره می سازی نه با ما ساختی
صد جهان می روید از کشت خیال ما چو گل
یک جهان و آن هم از خون تمنا ساختی
پرتو حسن تو می افتد برون مانند رنگ
صورت می پرده از دیوار مینا ساختی
طرح نو افکن که ما جدت پسند افتاده ایم
این چه حیرت خانه ئی امروز و فردا ساختی
*

غلامی - اقبال لاهوری

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوارتر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
*